دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

نوبت عاشقیست یک چندی

رهی معیری

گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
وان که را دیده در دهان تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بوده‌ست
با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت کز دلت به درنکنم
سخت‌تر زین مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب یک سو نه
تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادر دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
ریش فرهاد بهترک می‌بود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بنده‌ای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقیست یک چندی

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.gozara.blogfa.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارین

بدنبال این شعر می گشتم

برداشتمش .

متشکرم

باغبون پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://zibagol.parsiblog.ir

سلام

رهی معیری؟!!!

سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقیست یک چندی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد