دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

ملک الشعرای بهار

 

 

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل لاله و شمشاد کنید
هر که دارد زشما مرع اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
سخنی گفته و غمگین دل فرهاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداد داد کنید
نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.poem.blogsky.com

من این شعر محمد تقی بهار را خیلی دوست دارم ....
ممنون که اومدی ولی نفهمیدم منظورت از نظرت چی بود
مگه مطالبم چشه.توچی دقت کنم ؟(خوشحال میشم بگی..... )

محمد غلامی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.mohammad-k750.blogfa.com

یه چند سالی می شه که من دنبال این شعر زیبا هستم اونقدر ناراحتم که چرا بعد از این همه مدت بخواطرم نیومد که از اینترنت اینقدر راحت می شه پیداش کرد
به هر حال متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد