دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کِلکی شکر دارد, نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد, نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد

از استاد شهریار 

  

رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه
به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد

حجابی نیست در طور تجلی لیکن اینش هست
که محرم جز شبان وادی ایمن نخواهد شد

برو از هفت خط نوشان پای خم می‌ میپرس
که هر دردی شراب ناب مرد افکن نخواهد شد 
 

به آتشگاه حافظ رونق سوز و گداز ازماست
چراغ جاودانست این و بی روغن نخواهد شد

شبستانی که طوفانش دمید از رخنه و روزن
دو صد شمعش برافروزی یکی روشن نخواهد شد

تو کز گنجینه بیرون تاختی ترسم خرف باشی
که گوهر شاهد بازار یا برزن نخواهد شد

امید زندگی در سینه‌ها کشتن فغان دارد
امین باشی که هرگز مرگ بی‌شیون نخواهد شد

دمی چون کوره آتش چرا چون شمع نگدازم
عزیز من دل عاشق که از آهن نخواهد شد

گل از دامن فرو ریز و چو باد از این چمن بگرر
که جز خون دل آخر نقش این دامن نخواهد شد

دلی کو شهریارا دشمن جان دوست‌تر دارد
دریغ از دوستی با وی که جز دشمن نخواهد شد

کوبیسم ادبی

اثر ... (نمی دونم).

ما در ره سودای تو منزل کردیم

این شعر رو یکی از خواننده های عزیز وبلاگ(بامدادان عزیز) تو نظرات پست قبلی نوشته بود که حیفم اومد ننویسم

 

 

ما در ره سودای تو منزل کردیم
سوزی  است در آتشی که در دل کردیم

در شهر مرا به نام تو می خوانند
نیکو نامی زعشق حاصل کردیم

قارا گوزلرین

گوزل شعر نصرت کسمنلی دن

چکیر وارلیغیمی دارا گؤزلرین

آپاریر روحومو هارا گؤزلرین
قارا بیر محبس دیر قارا گؤزلرین
بوراخ گؤزلرینین حبسیندن منی
...
یاندیریب یاخماقدا اؤد قودرتی وار،
تکجه من بیلیرم نه حیددتی وار،
، آخی جزانین دا بیر مدتی وار،
گؤزلرینین حبسیندن بوراخ منی
...
قالدیم جاذیبه نده بیهوش کیمی یم
مرحمت گؤزله ین باخیش کیمی یم
قفسه سالینمیش بیر قوش کیمی یم
بوراخ گؤزلرینین حبسیندن منی
...
گونوم ائله سندن شیکایت اؤلوب،
بو سئوگی بیر داستان ،حئکایت اؤلوب
ه محبت نه واخت دان جینایت اؤلوب
بوراخ گؤزلرینین حبسیندن منی
...
زیندانا کؤنوللو سالدیم اؤزومی
عیبی یوخ، پاییزا دؤندریازیمی
من گوناه ایشله دیم آرتیر جزامی
ساخلا گوزلرینین حبسینده منی