دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

قاصدک

قاصدک !هان !چه خبرآوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟!

خوش خبر باشی اما...

گرد بام و در من بی ثمر میگردی!

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری  نه  دیاری ... باری!

برو آنجا که تو را منتظرند...!

برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس!

قاصدک! در دل من همه کورند و کرند!

دست بردر از این در وطن خویش غریب!

قاصد تجربه های همه عهد ،با دلم می گوید

که دروغی تو!دروغ! که فریبی تو ! فریب!

قاصدک ! هان ! ولی آخر ! ای وای !

راستی آیا رفتی با باد ؟!

با توام!های!کجا رفتی ؟!های!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟!

مانده خاکستر گرمی جایی؟!

در اجاقی طمع شعله نمی بندد...!

خردک شرری هست هنوز؟!

قاصدک!

ابر های همه عالم

شب و روز

در دلم می گریند...!

                                                                                       مهدی اخوان ثالث

شب زنده دار

خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است
هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته اند
گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است
پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است
گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است
کج نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق
غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است
هر که دارد شیوه نامردمی چون روزگار
از جفای مردمان در روزگار آسوده است
تا بود اشک روان از آتش غم بک نیست
برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است
شب سرآمد یک دم آخر دیده بر هم نه رهی
صبحگاهان اختر شب زنده دار آسوده است

رهی معیری