دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

 

اگر چه باده فرحبخش و باد گل بیز است

به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

در آستین مرقع پیاله پنهان کن

که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است

به آب دیده بشوییم خرقه ها از می

که موسم ورع و روزگار پرهیز است

مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر

که صاف این  سر خم جمله دردی آمیز است

سپهر بر شده پرویز نیست خون افشان

که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

سبز سبزم ریشه دارم

من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی
خوش به حالم من هنوزم که هنوزه
یکی از اون کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم 

 

 

محمد صالح علا

شبیخون

 از شاعر بزرگ هوشنگ ابتهاج که استاد شجریان در کنسرت همنوا با بم داغ دل یک ملت رو مرهم بخشیدند

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
 این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
 دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
 چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
 گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
 کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
 چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
 بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
 نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
 حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
 ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
 در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
 با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

به یاد فرزندی هنرمند

در سیزده مهر ۱۳۳۵ در تبریز کودک یازده ساله هنرمندی از دنیا رفت که دل همه دوستان و آشنایان را به درد آورد. 

این کودک که عیسی کیهانپور نام داشت در برنامه کودکان رادیو تبریز نوازنده درجه یک سنتور بودو سنتور را در حد اعجاب می نواخت و سرنوشت عجیبی دارد. 

پدر و مادر این کودک که فقط او را داشتند سالها در پی پیدا کردن فرزند روزشماری کرده و به تمام اعتاب و مشاهد مقدسه متوسل و متحصن شده بودندو نتیجه نگرفته بودند. 

مادر بیچاره بالاخره به کلیسای ارامنه تبریز رفته و متوسل نذر و نیازها شده بود بالاخره حضرت مریم خوابنما شده و مژده کودک به آنها می دهد تا این پسر به دنیا می آید و نام او را عیسی می گذارند .

این کودک استعداد هنری عجیبی داشت و در آخر هم شهید عشق شد به این معنی که همبازی دختری داشت به نام رباب که از خردسالی همبازی بودند چطور می شود که مادر رباب مانع از رفتن او به خانه آنها می شود و به گونه ای قطع رابطه می شود . 

در نتیجه طفلک عیسی چنان مریض می شود که در عرض یک هفته با زندگی وداع می کند . 

و از عجایب اینکه در ۱۳ مهر به دنیا آمده و ۱۳ مهر از دنیا می رود. 

  

    من این غزل به عزای تو کنم آغاز                                  به گوش افتد غماز گیر ناله غاز  

    دلم بسوخت به حال یگانه فرزندی                                که خود نتیجه یک عمر نذر بود و نیاز 

   پناه دیر و کلیسا پذیره شد مادر                                     پس از طواف عراق و طوس و حجاز 

   مراد را پسر آورد و عیسییش نام نهاد                             مه بود مایه اعجاب و آیه اعجاز 

   عجب که سیزده مهر زاد و هم اجلش                             به تیر سیزده مهر شد شکار انداز 

   به مادر و پدر از سرگذشت این فرزند                              چه ها که بگذرد ای روزگار شعبده باز 

   نمی کنم گله یا رب ولی شنیدستم                              کریم داده خود را نمی ستاند باز 

   چه روحی از سخن شهریار می خواهی                         که روح می کند از قالب سخن پرواز