پیر من و مراد من، درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من
از تو به حق رسیدهام، ای حق حقگزار من
شکر تو را ستادهام، شمس من و خدای من
مات شوم ز عشق تو، زانکه شه دو عالمی
تا تو مرا نظر کنی، شمس من وخدای من
محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم
شرط ادب چنین بود، شمس من و خدای من
ابر بیا و آب زن، مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد، شمس من و خدای من
کعبهی من، کنشت من، دوزخ من، بهشت من
مونس روزگار من، شمس من و خدای من
روزی که برای عشق اشک میریزد دستانم تورا می طلبد و دیگر هیچ.
شهپر جبرئیل را طاقت آن کجا بود ، تا که تو را نظر کند شمس من و خدای من
عیسی مرده زنده کرد دید فنای خویشتن ، زنده جاودان توئی شمس من و خدای من
اینم باقیمانده شعره از یه کتاب قدیمی خوندم....
خود را بشناس تا خدا را بشناسی... موفق و موید باشین