رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، این درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرّد
از برق این زمرّد، هین دفع اژدها کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، این درد را دوا کن..
حتی اگر دوا هم باشه، مبتلا به اون شفا رو طلب نمی کنه
الهی...
خیلی به دل می شینه...
سلام.
مرسی که به یاد من بودید
سلام دوست خوبم
من برگشتم ...
مرسی که به یادم بودی
راستی یه خبر جدید
بیا و یه نظری بده