دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

گداخت جان

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل
که دید در ره خود پیچ و تاب دام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج‌نامه‌ی مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
بدان هوس که شود آن نگار رام و نشد

حافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
کامران چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ق.ظ http://cinemafestival.blogsky.com

سلام.
خسته نباشی.

ساقی جیغ !!! جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ب.ظ http://aroomjighbezan.blogsky.com

چقدر بیت آخرش قشنگ بود ....


شعر آه باران هم خیلی قشنگ بود ....

پیمان شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ب.ظ http://http://dalghalar.blogfa.com/

سلام

یاشاسین آقا فرزاد

اللرین آغریماسین کی باش ووردون

بو شعری نت ده گوردوم آدین مخفف یازمیشدی منده آدین یازمادیم

ولی گوزل شعردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد