خیلی وقته که پست خوبی ننوشتم. دلم یه شعر معرکه می خواد. اول دیوان سایه رو برداشتم. شعری که تو این شرایط تنهایی لذت ببرم و ارضا کننده که در عیین حالب تکراری نباشه نبود.
دیوان مشیری دو سه تا شعر تو ذهنم بود که بنویسم ولی اونم مال الان نیست. دیوان رهی هم شرایط الانو نمی سنجه.
آلبوم رندان مست استاد شجریان رو گذاشته بودم که وقتی گفت:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
من هم گمشده امروزمو پیدا کردم.امیدوارم از خوندنش لذت ببرید
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
آفرین فرزاد جان
واقعا که با بقیه پست ها فرق داشت.
حسه خوبی گرفتم از خوندش.
به ما هم سر بزن بی معرفت
بسیار موفق باشی
آدم نمی دونه در مقابل این شعر ها چی بگه !!!
بگه قشنگ بود ؟!
خیلی قشنگ بود !؟!
فوق العاده بود ؟!
عالی بود ؟!!
چی بگه واقعا ؟!!
همه ی ترکای رندان مست محشره...
قالبت خوشگله ...
بسیاررررررررررررررررررررررررررر معرکه بود
پس به چی میگی معرکه؟
سلام چه جالب بود