دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

رقص ایرانی

چو گلهای سپید صبحگاهی

در آغوش سیاهی
شکوفا شو

بیا برخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوان خفته وا کن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو

به انگشتان سر گیسو نگهدار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کن
نیایش کن
بلور بازوان بربند و واکن
دو پا برهم بزن پایی رها کن

بپر پرواز کن دیوانگی کن
زجمع آشنا بیگانگی کن
چو دود شمع شب از شعله برخیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز بپرهیز
چو رقص سایه‌ها در روشنی شو
چو پای روشنی در سایه‌ها رو
گهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمه‌ای با هم بیامیز
دلارام
میارام
گهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاری جستجو کن
به هر راهی نگاهی
به هر سنگی درنگی
برقص و شهر را پر های و هو کن

به بر دامن بگیر و یک سبد کن
ستاره دانه‌چین کن نیک و بد کن
نظر بر آسمان سوی خدا کن
دعا کن
ندیدی گر خدا را
بیا آهنگ ما کن
منت می پویم از پای اوفتاده
منت می پایم اندر جام باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص آشفته بر سیم ربابم
شدی چون مست و بی تاب
چو گلهایی که می لغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم


سیاوش کسرایی

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

چه شعر زیبایی و چه رقص زیبا تری..

بله خیلی شعر زیباییه
شعرای کسرایی رو دوی دارم

آزاده دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://dibache.blogsky.com

مثل همیشه زیبا و عالیی
بابت ژست جدیدم هم درست میگی قبول دارم ولی واقعیته چه میشه کرد

سپندار جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://nezakat.blogsky.com

افسوس که رقص ایرانی در فرنگ زاوی غربت در آغوش گرفته .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد