ملک الشعرای بهار

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل لاله و شمشاد کنید
هر که دارد زشما مرع اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
سخنی گفته و غمگین دل فرهاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداد داد کنید
من این شعر محمد تقی بهار را خیلی دوست دارم ....
ممنون که اومدی ولی نفهمیدم منظورت از نظرت چی بود
مگه مطالبم چشه.توچی دقت کنم ؟(خوشحال میشم بگی..... )
یه چند سالی می شه که من دنبال این شعر زیبا هستم اونقدر ناراحتم که چرا بعد از این همه مدت بخواطرم نیومد که از اینترنت اینقدر راحت می شه پیداش کرد
به هر حال متشکرم