دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل ! نه هجرانت

استاد شهریار

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل ! نه هجرانت

که جانم در جوانـــی سوخت ، ای جـــانم بقــربانت

چقدر آخــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خــــار دامن گیــر کن ، دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست ، عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم ، نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت ؟

چه شب هایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیــــدی که مهتاب رُخت بینــــم در ایــــــوانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما

چقدر آخـــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــــانت

به گردنبند ، لعلی داشتی چون چشم من خونین

نباشد خــــون مظلومــــان که می گیـــرد گریبــــانت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد