استاد شهریار
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل ! نه هجرانت
که جانم در جوانـــی سوخت ، ای جـــانم بقــربانت
چقدر آخــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خــــار دامن گیــر کن ، دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست ، عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم ، نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت ؟
چه شب هایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیــــدی که مهتاب رُخت بینــــم در ایــــــوانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخـــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــــانت
به گردنبند ، لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خــــون مظلومــــان که می گیـــرد گریبــــانت