ایرج میرزا
در سر در کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
گفتند که وا شریعتا خلق
روی زن بی نقاب دیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که موءمنین رسیدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر جهنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لب های قشنگ و خوشگلش را
مانند نبات می میکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بدر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم رو سپیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند
کجایی ؟
چرا نیستی ؟
چرا آپ نمیشی ؟
چرا تایید نمیکنی ؟
هوم !؟
سلام خوبی فرزاد؟چه عجب بی معرفت یه سری هم به ما زدی؟
چه خبرا؟
مرسی از پیام تبریکت
حتما عروسی دعوتت میکنم چرا که نه!
حالا یه دختر خوب اول براش پیدا کن
راستی این پستت هم مثل بقیه پستات عالی بود
سلام فرزاد جان عاشق وبلاگتم همیشه سر می زنم از شعرهای ایرج میزرا بازم بنویس من هم یکی شو دارم و مینویسمش البته تو وب خودم آپ شدم بیا بهم سر بزن راستی شعر فریدون مشیری رو پیدا نکردی؟
مرسی که اومدی ...
چرا فقط کامنت آخریمو تایید کردی ؟
اگه این تاییدو برداری بهتر نیست ؟!
نه باشه بهتره
سلام
به خاطر انتخاب خوبت متشکرم .
آپم
تا بعد...