شاگردان کلاس اولی خانم معلمی به نام دبی مون Debbie moon درباره یک تصویر خانوادگی صحبت می کردند. توی تصویر پسر بچه ای بود که رنگ موهاش با دیگر اعضای خانواده متفاوت بود.
یکی از شاگردان اظهار داشت او احتمالا پسر خوانده است و دختر کوچکی از اعضای کلاس گفت من همه چیزو در مورد فرزند خوانده می دونم چون خودم فرزندخوانده هستم.
یکی از شاگردان پرسید "فرزند خواندگی یعنی چی؟"
دختر بچه جواب داد:"یعنی اینکه آدم به جای شکم مادر تو قلبش رشد کرده باشه."
جرج دولان
George Dolan
برگرفته از کتاب "سوپ جوجه برای روح"
داستان هایی کوتاه برای تلطیف روحیه
پیر من و مراد من، درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من
از تو به حق رسیدهام، ای حق حقگزار من
شکر تو را ستادهام، شمس من و خدای من
مات شوم ز عشق تو، زانکه شه دو عالمی
تا تو مرا نظر کنی، شمس من وخدای من
محو شوم به پیش تو تا که اثر نماندم
شرط ادب چنین بود، شمس من و خدای من
ابر بیا و آب زن، مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد، شمس من و خدای من
کعبهی من، کنشت من، دوزخ من، بهشت من
مونس روزگار من، شمس من و خدای من
مردی تخم عقابی یافت و آن را در آشیانه مرغ کرچ گذاشت.عقاب به همراه جوجه های دیگر از تخم بیرون آمد و با آنها شروع به رشد کرد. عقاب در طول زندگیش تمام آن کارهایی را می کرد که جوجه ها می کردند چون تصور می کرد جوجه مرغی بیش نیست.
او برای پیدا کردن کرم و حشره زمین را با ناخن می کند قدقد می کرد. بالهای خود را به هم می زد کمی در هوا بلند می پرید
سال ها بدینسان گذشت و عقاب بسیار پیر شد. روزی بالای سر خود در گودی آسمان بدون ابر پرنده با شکوهی دید که با وقار تمامدر جریان پر تلاطم باد بی آنکه حتی حرکتی به بالهای طلائیش بدهد در پرواز است.
او با بیم و وحشت به آن نگریست و از مرغ کنار دستی اش پرسید:" اوه اون کیه؟" همسایه اش پاسخ داد:"اون یه عقابه پادشاه آسمان و پرندگان. او به آسمان تلعلق دارد.ما متعلق به زمینیم. ما جوجه ایم."
و بدینسان بود که عقاب جوجه زیست و جوجه مرد چون فکر می کرد جوجه است.
آنتونی دومللو
Anthony Demello
از کتاب "سوپ جوجه برای روح"
داستان هایی برای تلطیف روحیه
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
خیام