دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

فسانه

افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو
 دل به رنگی گریزان سپرده
 در دره ی سرد و خلوت نشسته
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده
 می کند داستانی غم آور
 در میان بس آشفته مانده
 قصه ی دانه اش هست و دامی
 وز همه گفته ناگفته مانده
 از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
 ای دل من ، دل من ، دل من
 بینوا ، مضطرا ، قابل من
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چه دیدی
 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن
 گر نخوردی فریب زمانه
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
 هر دمی یک ره و یک بهانه
 تا تو ای مست ! با من ستیزی
 تا به سرمستی و غمگساری
 با فسانه کنی دوستاری
 عالمی دایم از وی گریزد
 با تو او را بود سازگاری
 مبتلایی نیابد به از تو
 افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
 کس در این راه لغزان ندیده
 آه! دیری است کاین قصه گویند
 از بر شاخه مرغی پریده
 مانده بر جای از او آشیانه
 لیک این آشیان ها سراسر
 بر کف بادها اندر ایند
 رهروان اندر این راه هستند 
 

ادامه مطلب ...

دلنوشته

 

 

۱۰ تیر سال پیش کار وبلاگو شروع کردم !

اول می خواستم مثل اسمش همه بزرگان و به قول معروف دلشدگان تاریخ موسیقی رو بیارم که تا حدودی این کارو کردم ولی بعد مسیرش متاسفانه یا خوشبختانه به شعر کشید اول شعرهای عاشقانه بعد هم معرفی کتاب و حالا سعی میشه اشعارش اجتماعی باشه. 

بعضی دوستا اومدند نظر دادن مثل بانوی سیب عزیز با وبلاگ بسیار زیبا و معنویش که جای مادر تو این دنیای مجازی بود. پسر خاله عزیزم پیمان (دالغالار). سیمین ( دلنوشته های عاشقانه) پری جون (با وبلاگ زیبای ممنوعه) و آزاده خانم با دیباچه که جدیدا با پسر گلش می نویسه مونارک که دیگه این روزا سر نمی زنه و اریرا و دوستای جدید که خیلی هم با محبتن مثل ماهی سیاه کوچولو و جیغجیغو (آروم جیغ بزن) که وبلاگ جنجالی داره و دوستایی که می خونن نظر نمی دن. 

خیل از دوستا هم که دیگه نمی نویسن یا وبلاگشون بسته شده و یا هر دلیل دیگه. 

دوستای عزیز همیشه نظرای خوبی دادن که استفاده می کنم ولی بعضی از دوستا هم بی وفایی می کنند نخونده یه نظری می نویسن که بعضی وقتها گله می کنم بعضی وقت ها هم به بزرگی خودم می بخشم. 

کلا این یه سال اینجوری گذشت دیگه. 

همیشه سعی می کنم چیزی بنویسم که بعدا که می خونم باعث شرمندگی و یا ÷شیمونی نشه.  

دیگه عرضی ندارم

 

موفق باشید 

 

نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده

نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر
برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده
به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون
به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده
ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس
که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده
به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی
که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقه‌ی دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
خبر ز داغ دل شهریار می‌شوی اما
در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده

تنهایی

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند 

سپهر تیره دامان زر افشاند 

 

شبی گفتی به آغوش تو آیم 

چه شبها رفت و آغوشم تهی ماند 

 

سروستان

 

 

 

ساحت گور تو سروستان شد 

 

ای عزیز دل من 

 

تو کدامین سروی؟