حمید مصدق
دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم : این خود اوست، یا نه، دیگری ست
چیزکی از او در بود و نبود
گفتم : این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن اهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
سلام ...
خوبیییییییییییییییییییی؟؟؟
چه شعر قشنگی گذاشتی ... بسی خوشمان آمد :)
کاملا برای امتحانا درکت می کنم ... هر وقت امتحانات تموم شد بیا ... منو که می بینی انقدر سرخوشم امتحانام تموم شده :) هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امیدوارم تو امتحانات موفق باشی ...
همشششش 200000000000000000000000000000
خوب منتتظرتم تا با انرژی برگردی ..........
فعلا بابای
سلام..چه غم انگیز..مناسب حال روحیه خرابمه..
ممنون رفیق شعر قشنگی بود
فقط در مصرع «دست من بود در را برایش باز کرد»٬ انگار «بود» به شعر شاعر اضافه شده است. بدون آن هجایش درست است.
are dooste aziz doroste
bood joze sher nist
سلام وبلاگتون واقعا عالیه به من هم سر بزنین خوشحال میشم تو وبم نظر بدین