دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

ای کشته ی احساس برای تو بمیرم

مپسند که دور از تو برای تو بمیرم

صید تو شدم من که به پای تو بمیرم

 

هر عضو ز اعضای تو غارتگر دلهاست

ای آفت جان به هر کجای تو بمیرم

 

گر عمر ابد خواهم از آنست که خواهم

آنقدر نمیرم،که به جای تو بمیرم

 

با من،همه لطف تو از روی عتابست

تا هم ز جفا،هم ز وفای تو بمیرم

 

آخر دل حساس،تو را کشت"امیرا"

ای کشته ی احساس برای تو بمیرم

ز دو دیده خون فشانم

ز دو دیده خون فشانم ز غــمت شب جدایی
چــه کنم که هست اینها گـل باغ آشــــنایی
مــــژه‌ها و چشم یارم به نظر چــــنان نـماید
که مـــیان سنبلــستان چرد آهــوی ختــایی
سر برگ گــل ندارم به چه رو روم به گــلشن
که شــــنیده‌ام ز گلها هـــمه بوی بی‌وفـایی
بکدام مذهبست این؟ بکدام ملت‌است این؟
که کشند عاشقی را که تو عاشـقم چرایی
به طواف کــعبه رفتم به حــرم رهـــم ندادند
که تو در بـرون چه کردی که درون خانه آیی؟
به قـــمارخانه رفتم، هــــــمه پاکــــباز دیدم
چـو به صــومعه رســــیدم همه زاهد ریایی
در دیــر می‌زدم مــــــن، که نـــدا ز در درآمد
که درآ درآ عــــــراقی، که تو هم ازآن مــایی

یعنی چه

ناگهان پرده برانداخته​ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته​ای یعنی چه


زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه درساخته​ای یعنی چه


شاه خوبانی و منظور گدایان شده​ای

قدر این مرتبه نشناخته​ای یعنی چه


نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای درانداخته​ای یعنی چه


سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

و از میان تیغ به ما آخته​ای یعنی چه


هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج باخته​ای یعنی چه


حافظا در دل تنگت چو فرود آمد

یارخانه از غیر نپرداخته​ای یعنی چه