اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد
موج آتشی از غم ، زان میانه برپا شد
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
***
تو برفتی وفا نکرده ، نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جانم ، که نیایی خدا نکرده
به یاری ِ شکستگان چرا نیایی ؟
چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی
به یاری شکستگان چرا نیایی؟
چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی
***
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد
موج آتشی از غم ، زان میانه بر پا شد
***
تو که گفتی اگر به آتشم کِشی ، و گر ز غصه ام کُشی ، تو را رها نمی کنم من !
نکُشته ام تو را ز غم ، نه آتشت به جان زدم ، چه می کِشی ز من تو دامن ؟
***
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد …
***
چرا بَرَم نمانده رفتی ؟به سوز غم نشانده رفتی ، به سوز غم نشانده رفتی
***
تو که گفتی اگر به آتشم کشی ، وگر ز غصه ام کُشی ، تو را رها نمی کنم من !
نکُشته ام تو را ز غم ، نه آتشت به جان زدم ، چه می کشی ز من تو دامن ؟
***
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد
موج آتشی از غم ، زان میانه بر پا شد …
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهائی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
ه.الف.سایه
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننَگ
گفتا قبول کن سخن و هرچه باد باد
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن
برنآمده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد کن
زندگی چیست سرابست سراب
نقش پاشیده بر آب است برآب
آرزو
گورکن دشت جنون
نانش از عشق و سرابش از خون
جغد شومیست سعادت در قاف
نغمه اش لاف وهمه لاف گزاف
عشق خونابه خود نوشیدن
کف ماتم خود پوشیدن