دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

اشک من هویدا شد

اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد

در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد

موج آتشی از غم ، زان میانه برپا شد

اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد

***

تو برفتی وفا نکرده ، نگهی سوی ما نکرده

نکند ای امید جانم ، که نیایی خدا نکرده

به یاری ِ شکستگان چرا نیایی ؟

چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی

به یاری شکستگان چرا نیایی؟

چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی

***

اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد

در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد

موج آتشی از غم ، زان میانه بر پا شد

***

تو که گفتی اگر به آتشم کِشی ، و گر ز غصه ام کُشی ، تو را رها نمی کنم من !

نکُشته ام تو را ز غم ، نه آتشت به جان زدم ، چه می کِشی ز من تو دامن ؟

***

اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد

در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد …

***

چرا بَرَم نمانده رفتی ؟به سوز غم نشانده رفتی ، به سوز غم نشانده رفتی

***

تو که گفتی اگر به آتشم کشی ، وگر ز غصه ام کُشی ، تو را رها نمی کنم من !

نکُشته ام تو را ز غم ، نه آتشت به جان زدم ، چه می کشی ز من تو دامن ؟

***

اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد

در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد

موج آتشی از غم ، زان میانه بر پا شد …

سودا

 

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

 

اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهائی ما را به رخ ما بکشد

 

تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت 

 

 

ه.الف.سایه

می

 

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد  

 

 گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد   

 

 گفتم به باد میدهدم باده نام و ننَگ 

 

  گفتا قبول کن سخن و هرچه باد باد

خیام


از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن            فردا که نیامده است فریاد مکن

برنآمده و گذشته بنیاد مکن                    حالی خوش باش و عمر بر باد کن

سراب


زندگی چیست سرابست سراب

نقش پاشیده بر آب است برآب
آرزو
گورکن دشت جنون
نانش از عشق و سرابش از خون
جغد شومیست سعادت در قاف
نغمه اش لاف وهمه لاف گزاف
عشق خونابه خود نوشیدن
کف ماتم خود پوشیدن