-
سلاخی می گریست به قناری کوچکی دلباخته بود
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 19:23
شب وداع شب درد شب سکوت شب اشک شبی که خیال صبح شدن نداشت شبی که در اوج گرما یک نفر لرزید شبی که عشق مرا نفرین کرد شبی که دل هم مرا نفرین کرد شبی که تو از من پرسیدی و از حسی گفتی که من به آن ایمان داشتم و آن شب، حست باز مرا لو داده بود و باز تو می خواستی از زبان خودم بشنوی اما مرا یارای گفتن نبود لب فرو بستم خاموش ماندم...
-
سراب
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 10:35
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت این است آن پری که ز من می نهفت رو خوش یافتم که خوش تر ازین...
-
غروب
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 19:45
درختی پیر شکسته خشک تنها گم نشسته در سکوت وهمنک دشت نگاهش دور فسرده در غروب مرده دلگیر و هنگامی که بر می گشت کلاغی خسته سوی آشیان خویش غم آور بر سر آن شاخه های خشک فروغ واپسین خنده خورشید شد خاموش
-
شبگیر
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 11:47
دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمدم از این شب تنگ دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام چشم به راه همه چشم و همه گوش مست آن بانگ دلاویز که می آید نرم محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم مات این پرده...
-
پر پرواز
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 15:13
بال و پر ریخته مرغم به قفس تا گشایم پروبال پر پروازم نیست تا بگویم که در این تنگ قفس چه به مرغان چمن می گذرد ... ...رخصت اوازم نیست... هـ . الف سایه
-
سرخ و سفید
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 18:00
تا نیاراید گیسوی کبودش به شقایق ها صبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید
-
نیاز
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 13:22
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش می تراود بوی جان امروز از طرف چمن بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش همره دل در پی اش افتان و...
-
افسانه مردم
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 13:05
حمید مصدق دیدم او را آه بعد از بیست سال گفتم : این خود اوست، یا نه، دیگری ست چیزکی از او در بود و نبود گفتم : این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟ هر دو تن دزدیده و حیران نگاه سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم هر دو شاید با گذشت روزگار در کف باد خزان پرپر شدیم از فروشنده کتابی را خرید بعد از آن اهنگ رفتن ساز کرد خواست تا بیرون...
-
زیر خاکستر
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 14:31
زیر خاکستر ذهنم باقیست آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاریست ز عشقی سوزان که بود گرم و سوزنده هنوز عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق در حیرتم از اینکه چرا؟؟ مانده ام زنده هنوز ... گاهگاهی که دلم می گیرد، پیش خود می گویم آنکه جانم را سوخت، یاد می آرد از این بنده هنوز سخت جانی را بین که نمردم از هجر مرگ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 23:36
می دونی من هم بلدم من جوونای رو دیدم که دستاشون از بازو قطع شده یا پاهاش کنده شده ولی هیچ کدومشون مثل یک روح تکه تکه شده نیست. آل پاچینو بوی خوش زن
-
زهره
شنبه 11 دیماه سال 1389 20:19
تنها تویی، تنها تویی در خلوت تنهاییم تنها تو میخواهی مرا با این همه رسواییم ای یار بی همتای من، سرمایه سودای من گر بی تو مانم وای من، وای از دل سوداییم گرچه درون آتشم با یاد روی تو خوشم از غم قدح هامیکشم، وه از این قدح پیماییم جان گشته سر تاپا تنم،از ظلمت تن ایمنم شـد آفتاب روشنم، پیدا به ناپیداییم من از هوس ها...
-
توبه
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 15:00
جز یاد تو دل به هرچه بستم توبه بی ذکر تو هر جای نشستم ،توبه در حضرت تو ،توبه شکستم توبه زین توبه که صد بار شکستم توبه
-
شیدا
جمعه 3 دیماه سال 1389 19:56
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟ به جان میجویمت جانا، کجایی؟ همی پویم به بویت گرد عالم همی جویم تو را هر جا، کجایی؟ چو آنجا که تویی از جمله پنهان ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟ تو پیدایی ولیک از جمله پنهان وگر پنهان نهای، پیدا کجایی؟ ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درین غوغا کجایی؟ فتاد اندر سرم سودای عشقت شدم...
-
بازآ
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 15:38
ای خوشا عاشقی و مستی و بی پروایی ای خوش از خون دل خویش قدح پیمایی از دل من به کجا می روی ای غم دیگر تو که هرجا روی اخر بر من باز آیی
-
اشک من هویدا شد
جمعه 26 آذرماه سال 1389 23:10
اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد در میان اشک من ، سایه تو پیدا شد موج آتشی از غم ، زان میانه برپا شد اشک من هویدا شد ، دیده ام چو دریا شد *** تو برفتی وفا نکرده ، نگهی سوی ما نکرده نکند ای امید جانم ، که نیایی خدا نکرده به یاری ِ شکستگان چرا نیایی ؟ چه بی وفا ، چه بی وفا ، چه بی وفایی به یاری شکستگان چرا نیایی؟ چه...
-
سودا
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 20:28
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهائی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت ه.الف.سایه
-
می
جمعه 19 آذرماه سال 1389 11:58
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد گفتم به باد میدهدم باده نام و ننَگ گفتا قبول کن سخن و هرچه باد باد
-
خیام
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 02:15
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن برنآمده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد کن
-
سراب
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 18:12
زندگی چیست سرابست سراب نقش پاشیده بر آب است برآب آرزو گورکن دشت جنون نانش از عشق و سرابش از خون جغد شومیست سعادت در قاف نغمه اش لاف وهمه لاف گزاف عشق خونابه خود نوشیدن کف ماتم خود پوشیدن
-
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 23:10
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندرین کار، دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم خوردهام تیر فلک، باده بده تا سرمست عقده در بند کمر ترکش جوزا...
-
مزن بر دل
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 02:10
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم قدح پر کن که من از دولت عشق جوانبخت جهانم گر چه پیرم قراری کرده ام با می فروشان که روز غم به جز ساغر نگیرم چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم مبادا جز حساب مطرب و می اگر نقشی کشد کلک دبیرم چو حافظ گنج او در سینه دارم اگر چه مدعی بیند فقیرم شعر از...
-
در رهگذار باد
جمعه 28 آبانماه سال 1389 22:14
بعد از تو در شبان تیره و تار من دیگر چگونه ماه آوازهای طرح جاری نورش را تکرار می کند بعد از تو من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش میکنم ؟ این سینه سوز درد نهان را بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟ من با امید مهر تو پیوسته زیستم بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم بعد از تو آفتاب سیاه است دیگر مرا به خلوت خاص...
-
رسم آدمها چنین است
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 22:46
هی فلانی می دانی رسم آدمها چنین است می آیند عادتت می دهند و می روند... و تو تنها می مانی... و تو در خود می مانی... راستی نگفتی رسم تو هم چنین است؟ مثل همه ی فلانی ها...؟!
-
رقص ایرانی
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:02
چو گلهای سپید صبحگاهی در آغوش سیاهی شکوفا شو بیا برخیز و پیراهن رها کن گره از گیسوان خفته وا کن فریبا شو گریزا شو چو عطر نغمه کز چنگم تراود بتاب آرام و در ابر هوا شو به انگشتان سر گیسو نگهدار نگه در چشم من بگذار و بردار فروکش کن نیایش کن بلور بازوان بربند و واکن دو پا برهم بزن پایی رها کن بپر پرواز کن دیوانگی کن زجمع...
-
حال همهی ما خوب است، اما تو باور نکن
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 23:30
سید علی صالحی: سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم...
-
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 02:12
مهدی اخوان ثالث عقده خود را فرو میخورد چون خمیر شیشه ,سوزان جرعه ای از شعله و نشتر و دشخواری فرو میبرد ...لقمه بغضی که قوت غالبش آن بود هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟ یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای و جز با او نمیخحواهی من گمانم زندگی باید همین باشد آه!...آه! اما او چرا این را نمیداند, که...
-
آرش کمانگیر
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 12:00
از: سیاوش کسرایی برف می بارد برف می بارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش دره ها دلتنگ راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟ آنک آنک کلبه ای روشن روی تپه روبروی من...
-
گالیا
شنبه 1 آبانماه سال 1389 21:43
دیرست گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان عشق من و تو؟ ... آه این هم حکایتی است اما دراین زمانه که درمانده هرکسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزارآتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم...
-
ای کشته ی احساس برای تو بمیرم
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 10:57
مپسند که دور از تو برای تو بمیرم صید تو شدم من که به پای تو بمیرم هر عضو ز اعضای تو غارتگر دلهاست ای آفت جان به هر کجای تو بمیرم گر عمر ابد خواهم از آنست که خواهم آنقدر نمیرم،که به جای تو بمیرم با من،همه لطف تو از روی عتابست تا هم ز جفا،هم ز وفای تو بمیرم آخر دل حساس،تو را کشت" امیرا " ای کشته ی احساس برای...
-
ز دو دیده خون فشانم
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 00:22
ز دو دیده خون فشانم ز غــمت شب جدایی چــه کنم که هست اینها گـل باغ آشــــنایی مــــژهها و چشم یارم به نظر چــــنان نـماید که مـــیان سنبلــستان چرد آهــوی ختــایی سر برگ گــل ندارم به چه رو روم به گــلشن که شــــنیدهام ز گلها هـــمه بوی بیوفـایی بکدام مذهبست این؟ بکدام ملتاست این؟ که کشند عاشقی را که تو عاشـقم...