دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

نیاز

موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
 چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش
 حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
 ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
 هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم
 وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
 بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
 همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
 وه که گر روزی به چنگ من در افتد دامنش
 در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
 گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه که باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
 در شبستان تو تابد شمع روی روشنش  

 

هـ.الف سایه

 

نظرات 5 + ارسال نظر
تماشا جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://pictamasha.blogsky.com/

سلام عالیه

negin یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.silent.blogsky.com

khoob bood

آزاده دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://dibache.blogsky.com

مثل همیشه عالی و سرشار از احساس

خزر پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ http://khazar34.blogsky.com

سلام ...
جطور مطورایی؟؟؟
امتحانات تموم شد؟؟؟ خبری ازت نیست!!! زنده ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لابد زنده ای که آپ می کنی و به آشنا ها نمی گی !!!!!!!!!
شعر خیلی قشنگی بود ... منم یه شعر برات می زارم:

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پایستی
گفتا شیخا، هر آنچه گویی هستم ...
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟؟؟
خیام بزرگ

موفق باشی
خداحافظ

حسین رضایی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://hosseinrezaei.com

خیلی قشنگ بودا
فقط نمی دونم چرا شمایادتون رفته منو لینک بدید
آخه من لینک دادم
یه سر بزنی ها
بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد