موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه که باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستان تو تابد شمع روی روشنش
هـ.الف سایه
سلام عالیه
khoob bood
مثل همیشه عالی و سرشار از احساس
سلام ...
جطور مطورایی؟؟؟
امتحانات تموم شد؟؟؟ خبری ازت نیست!!! زنده ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لابد زنده ای که آپ می کنی و به آشنا ها نمی گی !!!!!!!!!
شعر خیلی قشنگی بود ... منم یه شعر برات می زارم:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پایستی
گفتا شیخا، هر آنچه گویی هستم ...
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟؟؟
خیام بزرگ
موفق باشی
خداحافظ
خیلی قشنگ بودا
فقط نمی دونم چرا شمایادتون رفته منو لینک بدید
آخه من لینک دادم
یه سر بزنی ها
بای بای