دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

مهدی سهیلی

افسرده ، بی پناه ، پریشانحال ــــ


افتاده ام به گوشه ی تنهائی


من یکطرف نشسته ام و غمها


ایستاده اند گرم و صف آرائی


***


در بزم گرم زندگیم، بیگاه


سنگی فتاد و ساغر من بشکست


طفلم رمید و همسر من بگریخت


دستی رسید و رشته ما بگسست


***


عمری قرار زندگیم بودند


رفتند و هیچ صبر و قرارم نیست


خواهم ز چنگ حادثه بگریزم


ایوای من که پای فرارم نیست


***


کو خنده های کودک دلبندم؟


آن گر مخوی نغمه سرایم کو؟


آنکس که کودکانه گه بیگاه ـــ


میگفت قصه ها ز برایم کو؟


***


ایوای از شکنجه های تنهائی


کو همسرم؟ کجاست هماغوشم؟


فرزند من کجاست که با شادی ـــ


بالا رود ز دست و سر و دوشم؟


***


خاموش مانده خانه من امشب


در آن خروش و همهمه بر پا نیست


دلبند کودکم که دلم میبرد ـــ
آرام جان خسته « بابا » نیست


***


ای تک ستاره های شب تارم


ای اشکها! ز دیده فرو ریزید


ای لحظه های غم زده! بنشینید


ای دیوهای حادثه! بر خیزید


***


در این شب سیاه غم آلوده


من هستم و سکوت غم انگیزی


وز این سیاه چال ،نصیبم نیست ـــ


جز وای وای شوم شباویزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد