دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کِلکی شکر دارد, نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد, نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
آتش گرفته در برم، در سینه می سوزد دلم
هر کس نگردد محرمم زآن غافلند زین غافلان
سلام
مثل همیشه لذت بردیم بسی
ممنون دوست گلم
بی نهایت زحمت کشیدید
عرض خسته نباشید
سلام
لطفا می آیید یه نشونی از خودتون بذارید
شعر قشنگی بود من بیشتر وقتها به وبلاگتون میام و مطالبتون رو می خونم حتی اگه نظری هم ندم
ممنون از لطفتون
نمی دونم چرا وقتی اینو خوندم یاد این شعر افتادم
« از آن روز ها آه عمری گذشته است
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است»
سلام به فرزاد گرامی
مثل همیشه انتخابی هنرمندانه
جای حرف نمیزاره
موفق باشی و با سپاس از همراهیت
سلام.بازم کلبه عشقت عاشقتر از پیش کرد مرا.
منتظرت هستم.نماز و روزتون هم قبول حق.
زود بیایی ها
عالی بود. عالی...