دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دگر از جان من ای سیمین بر چه می خواهی ؟

 

دگر از جان من ای سیمین بر چه می خواهی ؟
ربوده ای دل زارم دگر چه می خواهی ؟
مریز دانه که ما خود اسیر دام تو ایم
ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی ؟
اثر ز ناله خونین دلان گریزان است
ز ناله ای دل خونین اثر چه می خواهی ؟
به گریه بر سر راهش فتاده بودم دوش
بخنده گفت ازین رهگذر چه می خواهی ؟
نهاده ام سر تسلیم زیر شمشیرت
بیار بر سرم ای عشق هر چه م یخواهی
کنون که بی هنرانند کعبه دل خلق
چو کعبه حرمت اهل هنر چه می خواهی ؟
به غیر آن که بیفتد ز چشم ها چون اشک
بهجلوه گاه خزف از گوهر چه می خواهی ؟
رهی چه می طلبی نظم آبدار از من ؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می خواهی ؟ 

 

کلام از رهی معیری و با دکلمه روشنک و صدای توانای استاد بنان در برنامه گلهای رنگارنگ چند صد برابر زیبا میشه

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ب.ظ http://gol-e-maryam.blogsky.com

سلام خوبی؟؟

نماز روزه ها قبول باشه .

ممنون که بهم سر میزنی . در مورد نظرت یکی اینکه الان مدرسه ها شروع شده و دیگه درس و مدرسه و ...

بعدشم زیاد حوصله ندارم که آپ کنم. ولی خوشحالم با اینکه زیاد آپ نمیکنم باز هم بهم سر میزنی .

موفق باشی . التماس دعا

منتظر باش اما معطل نشو.تحمل کن اما توقف نکن.قاطع باش اما لجباز نباش.صریح باش اما گستاخ نباش.بگو آره اما نگو حتما.بگو نه اما نگو ابدا

سعادت یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:51 ب.ظ http://taraneh_20.blogsky.com




در آن سوی آفاق رویاها

در آسمان شهر بیداران روشن دل صدای گفتُ گویی ست

در دوردست مهربانی‌های جان افزا

نجوای گنگی یا نوای زمزمه واری

بین شب و مهتاب

در پرسه‌های نرم پوی نازک آراشان

در لحظه‌های کم دوام رهسپاری

نقش و نشان پرسُ جویی ست.



آن دم که می‌باشد سبکبارانه بر امواج اندیشه شناور

و موج‌های بی قرار آرزو او را به بر دارند

آندم که می‌جوید نشان آشنایی را به گرمی

در هر نگاه سرد بیگانه

مهتاب می‌پرسد ز شب بس کنجکاوانه

- آیا تو هم چون من ز تاریکی هراسانی؟

آیا تو هم چون من ز تنهایی گریزانی؟

آیا تو هم چون من فروغ روشنی بخش رفاقت را

با جان و دل مشتاق و خواهانی؟



شب چشم درچشمان او می‌دوزد و آهسته می‌خندد

می‌گویدش آرام و نرم آوا:

- نه، من ز تاریکی و تنهایی نمی‌ترسم

زیرا

ای دلنشین مهتاب روح افزا

شب زنده دارانی چو تو وامی‌رهانندم ز تنهایی هول انگیز

روشن دلانی چون تو بیرون می‌کشندم از تب و تاب جنون آمیز تاریکی وحشت خیز

آنگاه او را می‌کشد پرمهر در آغوش و می‌گوید:

آری،

من هم همانند تو پرتوهای تابان رفاقت را

با جان و دل مشتاق و خواهانم

و نیک بختی را

چیزی به جز روشن روان بودن

یا همدم روشن سرشتان جهان بودن نمی دانم.







حبیب یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.shadmehrvids.tk

سلام واقعا عالیه.با تبادل لینک چطوری؟خبرم کن.موفق باشی

علی یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.alitalebi.blogsky.com

سلام خیلی وبلاگ خوبی داری به وبلاگ منم سری بزن ودر سایت مشاغل ایران ثبت نام کن وکسب درآمدازطریق اینترنتداشته باش.

غریبه دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام اقا فرزاد

ممنونم همیشه سر میزنی

شعر های خوب و پر معنایی رو انتخاب میکنی

و توصیه های بجا

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد