استاد شهریار
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه میخواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایهی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
سلام دوست عزیز وب لاگ بسیار خوب و گرمی داری بسیار خوشحال میشم سری به وب من هم بزنی و تبادل لینک کنیم خبرم کن (خدای مهربانی یارت)
سلام
کم پیدا شدی
شعر بسیار زیبایی انتخاب کردی ...
موفق باشی
سلام. شعر خیلی خوبیه... . دستت درد نکنه.
سلام.
ممنونم که بهم سرزدید...
راستی چه فرقی میکنه من کدوم باشم؟؟؟!!!از اون موقع الان خیلی سال گذشته...
با نظرتون راجع به خاطره موافقم!!!
در رابطه با شعر هم بله میتونید استفاده کنید اما اگه دوست دارید منبع رو هم بگید.
ولی فکر نمیکنید که الان ۱۵ مهر است؟؟؟
راستی شما متولد چه ماهی هستید؟؟؟
(فکر بد نکنیدا!!!)
بازم بهم سر بزنید...
سلام
ممنون از لطفتون. من هنوز ایران نیستم اما اقامتم در خارج از ایران به دلیل مسایلی فعلا دیگه موقتی نیست. شعر قشنگی از شهریار گذاشتید.
ّبا سلام خدمت شمادوست عزیز وبلاگ جالبی دارید اگه میشه یه سر به به وبلاگ من هم بزنید در ضمن من حاضر به تبادل لینک هستم اگه میشه منو با نام " سرزمین دانلود و دنیای اینترنت " لینک کن و به من خبر بده و بگو با چه نامی لینکت کنم اگه میشه روی تبلیغات داخل وبلاگم کلیک کنید.... با تشکر از شما دوست عزیز
سلام
واقعاْ شعر زیباییست
کشد ما را به سوی خود چنین شعری پراز احساس