می تراوید آفتاب از بوته ها
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشای یار باد
مویش افشان گونه اش شبنم زده
لاله ای دیدیم لبخندی به دشت
پرتویی در آب روشن ریخته
او صدا را درشیار باد ریخت
جلوه اش با بوی خاک آمیخته
رود تابان بود و او موج صدا
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود او تاریک خواند
طرح ها دردست دارد دود وهم
چشممن بر پیکرش افتاد گفت
آفت پژمردگی نزدیک او
دشت دریای تپش آهنگ نور
سایه میزد خنده تاریک او
سهراب سپهری
سلام
وبلاگ زیبایی دارید
با آرزوی موفقیت برای شما
در این غروب دلگیر
که می اندیشم به خاطرات دوران طلائی زندگیم
" اوج می گیرد احساساتم "
می نشیند بر بام.............
با سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست عزیز
اوینار بار دیگر به روز شد
منتظر حضور سبز نظرات سازنده شما هستم
موفق باشید و سر بلند
سلام اقا فرزاد گرامی
خسته نباشید
بازم شعری زیبا رو انتخاب کردی اونم از سهراب ...سهراب بی قافیه احساس رو به تصویر یکشه
موفق باشید
به روزم...[گل]
حرفت کاملا درسته.دو خط راست توی بی نهایت بهم میرسن ولی ما آدما واسه خودمون همون بی نهایتم نداریم.البته نظر من اینه.واسه من دیگه هیچ بی نهایتی وجود نداره.
سلام دوستم
انتخاب زیباییه
ممنون از حضورت
سلام
غیبتم غیر موجه نیست
خواهش می کنم دعام کنید
در بلاهم می کشم لذات او
مات اویم مات اویم مات او
همین ....
همین ...
سلام چرااینقدر کم پیدایی؟
به به چه شعری
فوق العاده شعرها رو انتخولب می کنی
سلام اقا فرزاد
خسته نباشی
با یه مطلب منتظر نظرتم مطلب خوبیه
خسته هم نباشی
موفق باشی
من از شعرهای سهراب فقط یکیشون رو دوست دارم اونم مسافر...
به نظرم اونقدر این شعر قویه که می تونه کافر رو مومن کنه...
نمی دونم...
من چک کردم مشکلی نداشت...
مرسی که اطلاع دادید
سلام
خوب کیه که این رنج و بخواد؟منم نمی خوام ولی برام لذت بخشه هرچی که هست
سلام!
شعر زیبایی بود !
نمی دونم شاید چون خودم اون لحظه حس ناب و بکری رو تجربه کردم...
اما قطعا دلیلش اینه که شما با احساس خوندینش
مرسی
سلام مرسی بهم سرزدی بیشتر این مطالب مال جان گری و برایان تریسی هستش مطالبشون به نظر من کاربردی تره
راستی چرا من تو پیوندهات نیستم
فرزاد عزیز سلام
من رو ببخش که خبر نکردم . این روزها خیلی گرفتارم . همینکه میام و به وبلاگ سر می زنم شاهکار می کنم .
اما ...... تو هم خبرم نکری !
تا بعد ..