این از پست های قدیمی وبلاگمه ولی چون امروز سالگرد درگذشت شاعر عزیز قیصر امین پور هست این پست رو دوباره گذاشتم این شعر غنچه هم اولین شعریه که از آقای امین پور خوندم و خیلی دوسش دارم
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفنتن است با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنیکدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است !
سلام به اقا فرزاد
خسته نباشید
بسیار زیبا
من هم مثل سانتابان فکر میکنم که زندگی طی کردن فاصله بین تولد و مرگ است
چون تولد و مرگ اجتناب ناپذیر است پس بیایید این فاصله را زندگی کنیم
در ضمن با گل موافقم
موفق باشید
سلام
زندگی مثل یه پازل خیلی بزرگه که تو تاریکی باید بتونی درستش کنی
مثل فیلمنامه ای هست که به اجبار باید توش بازی کنی ناخواسته
زندگی انقدر پیچیده هست که نه گل ، نه غنچه ، نه من و نه هیچکس دیگه نمیتونه ادعا کنه بازیش رو بلده
اگه کسی گفت بلدم مطمئن باشین دروغه می خواد خودش رو علامه دهر نشون بده
ولی شعر فوق العاده ای بود
سلام!
قیصر امین پور یکی از بهترین ها بود
زیبا بود
سلام اقا فرزاد
خوبید
روحشون شاد شاعری که همیشه شعراش رو میفهمم
موفق باشید