آهی کشید غمزده پیری سپید موی
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لابلای موی چو کافور خویش دید
یک تار مو سیاه
در دیدگاه مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره وتاریک خود دوید
سی سال پیش ، نیز ،در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید
در هم شکست چهره محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو بروگفت : وای
اشکی به روی آیینه افتاد وناگهان
بگریست های های
دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام ، ضجه مرگ غریق را
از دور می شنید
طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر
می رفت باز در دل دریا به جستجو
در آب تیره اعماق خفته بود
یک مشت آرزو....!
خیلی قشنگ بود ....
از کی بود؟
فریدون مشیری
سلام
اگر نیستم به یادتون هستم...
لطف دارید ممنون
سلام مرسی فرزاد جان چند وقت بود دنبال این شعر بودم واقعا تو آخرشی خیلی ممنونم نمی دونم چه جوری تشکر کتم مرسی و بازم مرسی
امیدوارم بتونم جبران کنم مرررررررررررررررررسسسسسسسسسسسسسسییییییی
خواهش می کنم چیز قابل داری که نیست