دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

عمر

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه

 

در دیدگاه مضطربش اشک حلقه زد

در خاطرات تیره وتاریک خود دوید

سی سال پیش ، نیز ،در آیینه دیده بود

یک تار مو سپید

 

در هم شکست چهره محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو بروگفت : وای

اشکی به روی آیینه افتاد وناگهان

بگریست های های

 

دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام ، ضجه مرگ غریق را

از دور می شنید

 

طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب تیره اعماق خفته بود

یک مشت آرزو....!

نظرات 3 + ارسال نظر
ساقی جیغ !!! یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ http://aroomjighbezan.blogsky.com

خیلی قشنگ بود ....
از کی بود؟

فریدون مشیری

مونارک شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:00 ب.ظ

سلام
اگر نیستم به یادتون هستم...

لطف دارید ممنون

زیرخط سکوت سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ http://www.sukut.blogsky.com

سلام مرسی فرزاد جان چند وقت بود دنبال این شعر بودم واقعا تو آخرشی خیلی ممنونم نمی دونم چه جوری تشکر کتم مرسی و بازم مرسی
امیدوارم بتونم جبران کنم مرررررررررررررررررسسسسسسسسسسسسسسییییییی

خواهش می کنم چیز قابل داری که نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد