دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

بانگ نی

چنانم بانگ نی آتش بر جان زد
که گویی کس آتش بر نیستان زد
مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب، بر آن دامان زد
نی محزون داغ مرا تازه‌تر از لاله کند
ز جدایی‌ها چو شکایت کند و ناله کند
که به جانش آتش هجر یاران زد
به کجایی ای گل من
که همچو نی بنالد ز غمت دل من
جز ناله‌ی دل نبود در عشقت حاصل من
گذری به سرم، نظری بر چشم ترم
کز غم تو قلب رهی خون شد و از دیده برون شد
نوای نی گوید کز عشقت چون شد

رهی معیری

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام به فرزاد گرامی

خوبی انشا الله

بازم رهی معیری

دستت درد نکنه

نگی بی معرفت شدما

اگرم بگی حق داری من شرمنده ام

بازم ممنون شعر زیبایی رو انتخاب کردی

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد