درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
سلام
شاد زی با سیاه چشمان شاد
منـــــتها بـــــــا مجـــوز ارشاد
لبانت خندان باد
منتظر حضور گرمت هستم
موفق باشید......شوریده
مثل همیشه قشنگ بود
سلام
باز هم مثل همیشه گزیده نوشته عزیزم
بسیار عالی و دل نشین بود
این اولین شعری بود که تونستم حفظش کنم:د
موفق تر از همیشه ببینمت
مثل همیشه قشنگه
سلام سلام
عیدت مبارک
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
مثل شما که به ما دیگه سر نمی زنید
بهروز باشید
خیلی نامردی [منتظر]
تا من نیام یه سری نمیزنی؟
21azər bayrami bütün AZƏRBAYCANİN dirənişli xalqina qutlu və mutlu olsun
سلام فرزاد جان
شرمنده خیلی وقت بود نبودم
این شعر رو خود آقای ابتهاج با تار استاد لطفی و تنبک قوی حلم خوندن خیلی قشنگه پیشنهاد می کنم اگه پیداش کردی حتما ببین
راستی جز وتوخال میان دو ابرویم را ندیدی وبلاگ دیگری رو هم می نویسم اسمش هست (با سرانگشتان قلبم برایت می نویسم )و آدرسشم هست(http://parvazn.blogsky.com/)
آپ نمیکنی؟