قیصر امین پور
ما که اینهمه برای عشق
آه وناله دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار می کنند
از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم
شهریار:
آمدی جانم به قربانت ، ولی حالا چرا؟
بی وفا ! حالا که من افتاده ام از پا ، چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل! این زود تر می خواستی ، حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا؟
نازنینا! ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه ! که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا ، چرا؟
شور فرهادم به پرسش ، سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین ! جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران ! که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من ، لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
در شگفتم من ، نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ، ای بلبل طبع حزین!
خامشی شرط وفاداری بُوَد ، غوغا چرا؟
شهریارا ! بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی ، تنها چرا؟
در شبان غم تنهایی خویش،
عابد چشم سخنگوی توام .
من در این تاریکی،
من در این تیره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گیسوی توام .
ادامه مطلب ...
سیمین بهبهانی
مطرب دوره گرد باز آمد
نغمه زد ساز نغمه پردازش
سوز آوازه خوان دف در دست
شد هماهنگ ناله سازش
ای کوبان و دست افشان شد
دلقک جامه سرخ چهره سیاه
شیزی ز جمع بستاند
سر خویش بر گرفت کلاه
گرم شد با ادا و شوخی ی او
رامشگران بازاری
چشمکی زد به دختری طناز
خنده یی زد به شیخ دستاری
کودکان را به سوی خویش کشید
که : بهار است و عید می اید
مقدم فرخ است و فیروز است
شادی از من پدید می اید
این منم ، پی نوبهار منم
که به شادی سرود می خوانم
لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت
که نه از شادیم پی نانم
مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او
می دوم سوی ساز کهنه ی خویش
که همان نغمه را برآرم از او