یک لحظه..
یک زخمه
یک روزن
می شکفد خورشید در دل
آن لحظه ...
آن روزن
آن زخمه
می کشاند می رباید تا ابد
آن و
آن...
حسین علیزاده
A moment
A pluck of the string
An opening
light shines through the hearts
That moment
That opening
That pluck of the string
Draws in lures release for ever
A monad
میرزاده عشقی
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشدرسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست
ای دل از حال من وبلبل چه می پرسی برو
ما دو تن شوریده را کاری به جز فریاد نیست
به به از این مجلس ملی وازادی فکر
من چه بنویسم قلم در دست کس ازاد نیست
رای من این است کاندید از برای انتخاب
اندر این دوره مناسب تر کس از شداد نیست
حرفهای تازه را فرعون هم ناگفته بود
بلکه از چنگیز هم تاریخ را در یاد نیست
ای خدا این مهد استبداد را ویران نما
گر چه در سر تاسرش یک گوشه ای اباد نیست
گر که جمهوری است این اوضاع برگیر وببند
هیچ ازادی طلب بر ضد استبداد نیست
قلب عشقی بین که چون سرتاسر ایران زمین
از جفای گلرخان یک گوشه اش اباد نیست
همه بغضشون گرفته چرا بارون نمی یاد
لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمی یاد
روی ماهش کجا پنهون شده اون رفته کجا؟
چرا از اون ور ابرا دیگه بیرون نمی یاد
نیتت رو واسه فال قهوه کردم ولی حیف
عکس چشمای قشنگت توی فنجون نمی یاد
منو کشتی تو با اون خنجر دوریت عجبه
چرا از این دل دیوونه یه کم خون نمی یاد
مگه تو بی خبری مو هام و پریشون می کنم
دل تو حتی واسه موی پریشون نمی یاد
دلت از بس که سفید ِ و لطیف ِ مثِ برف
از خجالت تو برفی تو زمستون نمی یاد
تو دلم فقط یه بار مهمونی بود تو اومدی
درا رو بستم از اون وقت دیگه مهمون نمی یاد
صدای بارون قشنگه به شیشه که می خوره
اما با غم نجیبه روی ناودون نمی یاد
دو سه بار واست نوشتم مث ِ آیینه می مونی
تو یه بار جواب ندادی چرا شمعدون نمی یاد
عمریه اسیرتم اسیر اون چشمای ناز
یه ملاقاتی واسم یه بار به زندون نمی یاد
نمی گه کسی واسه مرمتش فکری کینم
هیچ کسی سراغ این کلبه ی ویرون نمی یاد
زندگی بازیه شترنجه و من منتظرم
طرف مقابلم ولی به میدون نمی یاد
گاهی وقتا این قدر آب و هوام ابری می شه
که قد اشکای من از رود کارون نمی یاد
گاهی با خودم می گم شاید می خواد ذوق بکنم
اما معلومه نخواد بیاد که پنهون نمی یاد
اونیکه برای دیدنش ستاره می شماری اهل نازه
پس با یه خواهش آسون نمی یاد
توی نامه آخری کلی دلیل نوشته بود
مثلا چون تشنه ان یاسای گلدون نمی یاد
محمدرضا شجریان در مراسم افتتاح نمایشگاه فروش آثار خوشنویسی به نفع باغ هنر بم، از فراموش شدن مردم بم گلایه کرد.
شجریان در ادامه با اشاره به دو هدف اصلی برپایی این نمایشگاه توضیح داد: خط تنها هنری چشمنواز نیست بلکه هنری اصیل است که با زیبایی خاص خود معنا را منتقل میکند.بارها گفتهام و باز میگویم که اگر آواز میراث شعری ما را حفظ میکند،خط و آواز خویشاوند یکدیگرند و هر دو ما را به جهان نامی شعر پیوند میزنند.
مردم بم را فراموش کردهاند
استاد آواز ایران در ادامه از فراموش شدن مردم بم گلایه کرد و گفت:مدتی است دردی به دل من نشسته که گاه در لفافه از آن سخن گفتهام اما امروز به صراحت میگویم که مردم بم را فراموش کردهاند.
وی افزود: ما مردمی هستیم با فرهنگ و تمدنی والا که دستاوردهای قابل ستایشی را در عرصههای مختلف فرهنگی و هنری در طول تاریخ داشتهایم که بخشی از این دستاوردها به میراث جهانی تعلق دارد. حافظ،مولوی و سعدی امروز نه به ایران که به تمام دنیا تعلق دارند و من عاشق این فرهنگم.اما مردم ما صفات ناپسندی هم دارند که فراموشی یکی از آنهاست. ما ملت فراموشکاری هستیم.
شجریان به زلزله بم اشاره کرد و گفت: روزی که زلزله بم روی داد همه خود را مصیبتزده میدانستیم و درد این زخم را بر روان خود احساس میکردیم. ما به بازماندگان بم قولهای بسیاری دادیم و این که دوباره بم را خواهیم ساخت. مردم بم بالاخره بم را دوباره خواهند ساخت، اما گرد زمانه بر دل ما نشست، زخم بم را فراموش کردیم و امروز نام بم دیگر دل کسی را نمیسوزاند.
وی اضافه کرد: امروز باید برای کمک به مردم بم دست به ترفند و تبلیغات بزنیم که رسم خوبی در میان ما نیست و این همان نکتهای است که مرا آزار میدهد.
شجریان همچنین درباره انگیزه حضورش در مراسمهای این چنین گفت: انگیزه من تنها کمک به مردم بم نیست،بلکه مهمتر از آن فراموش نکردن آن است. چرا که مردم بم سرانجام بم را خواهند ساخت،اما این فراموشی سرانجام از میان خودمان قربانی میگیرد،به درون زندگی ما نفوذ میکند و مثل موریانه ما را از درون میپوساند،اول بم و سپس دیگر نزدیکانمان را فراموش میکنیم.
استاد آواز ایران در خاتمه از همگان خواست که نگذارند مردم بم فراموش شوند و در این نمایشگاه نیز ابتدا گامی برای کمک به مردم بم و احیاء آن و سپس گامی برای گریز از فراموشی بردارند.