دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

تاریخ‌ ایران‌ و یونان‌ در بستر باستان‌(دکتر محمد علی اسلامی)

خلاصه:که‌ ایران‌ چو باغی‌ است‌ خرّم‌ بهار

«فردوسی‌»
در دنیای‌ باستان‌ مهم‌ترین‌ واقعه‌، ورود ایرن‌ به‌ صحنة‌ جهانی‌ بود که‌ با تشکیل‌ شاهنشاهی‌ هخامنشی‌ به‌ دست‌ کورش‌ روی‌ نمود. با ایجاد این‌ حکومت‌ همة‌ قدرت‌های‌ فرسوده‌ چون‌ بابل‌ و آشور و لیدیّه‌ و سپس‌ مصر، فرو افتادند. در غرب‌ تنها یونان‌ بود که‌ به‌ علّت‌ داشتن‌ گروه‌های‌ مهاجرنشین‌ در آسیای‌ صغیر - که‌ ساحل‌ شرقی‌ مدیترانه‌ بود - خود را داعیه‌دار می‌دانست‌. شبه‌ جزیرة‌ یونان‌ با همة‌ کمی‌ وسعت‌ و جمعیّت‌، یکی‌ از درخشان‌ترین‌ تمدّن‌های‌ جهان‌ آن‌ روز را پدید آورده‌ بود. ایران‌ هخامنشی‌ با این‌ سرزمین‌ رودرو قرار گرفت‌

ادامه مطلب ...

این روزا(مریم حیدرزاده)

تقدیم به عشق زندگیم که حتی حالمو نمی پرسه

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه 
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو اینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره ی بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبدهای مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوب هم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که میکنم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست

تقدیم به عزیز ترین عشق روی زمین

یار مرا،غار مرا،عشق جگر خوار مرا
یار توی ،غار تویی،خواجه نگهدار مرا
نوح تویی،روح تویی،فاتح و مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی،بر در اسرار مرا
نور تویی،سور تویی،دولت منصور توی
مرغ که طور تویی،خسته به منقار مرا
قطره تویی،بحر تویی،لطف تویی،قهر تویی
قند تویی،زهرتویی،بیش میازار مرا
حجره ی خورشید تویی،خانه ی ناهید تویی
روضه ی امید تویی،راه ده ای یار مرا
روز تویی،روزه تویی،حاصل دریوزه تویی
آب تویی،کوزه تویی،آب ده این بار مرا
دانه تویی،دام تویی،باده تویی،جام تویی
پخته تویی،خام تویی،خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی،راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی،اینهمه گفتار مرا
حضرت مولانا

سخنان ارزشمند ارد(orod) بزرگ

برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم

یک آموزگار می تواند با رفتار و گفتارش کشوری را دگرگون سازد

پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است

هنرمندان ناب ، هر روز در برابر دیدگان مردم نیستند

نمی توان امید داشت ، آدم های کوچک رازهای بزرگ را نگاه دارند

آنکه به خرد توانا شد ، ترس برایش نامفهوم است

در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . 

دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود

دانش امروز  فر بسیاری در پی داشته ، اما  نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را  بزرگان خردمند به ما می بخشند .

آنانکه تیشه به ریشه بزرگان و ریش سفیدان می زنند خود و فرزندانشان را بی پناه خواهند ساخت

 

نادانی ، خودخواهی به بار می آورد

آسودگی آدمی ، به گنج و دینار نیست که به خرد است و روشن بینی

پیران جهان دیده برای گفتگو  مانع تراشی نمی کنند

اسنخوان بندی فریاد ، پاسخ هزاران ستم بی صداست

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

مدتی بود دنبال این شعر از مشیری بودم بودم که بالاخره مهسا خانم زحمت کشیدند و این شعر رو تو بلاگسون گذاشته بودند که من هم با اجازه اینجا می نویسم:

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته، باران خورده ، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه ی شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار !

 

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه ها ی نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

 خوش به حال آفتاب

 

ای دل من گر چه در این روزگار

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام

باده ی رنگین نمی نوشی ز جام

نقل و سبزه در میان سفره نسیت

جامت _ از آن می که می باید _ تهی ست

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار!

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!