دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

بابا طاهر عریان (فقط باید خوند)

 
خوشا آنانکه الله یارشان بی

به حمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنانکه دایم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی

****

غم و درد مو از عطار واپرس

درازی شب از بیمار واپرس

خلایق هریکی صد بار پرسند

تو که جان و دلی یک بار واپرس

****

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

****

دلا خوبان دل ِ خونین پسندند

دلا خون شو که خوبان این پسندند

متاع کفر و دین بی مشتری نیست

گروهی آن ،گروهی این پسندند

****

به والله و به الله و به تالله

قسم بر آیه ی نصر من الله

که دست از دامنت من برندارم

اگر کشته شوم الحکم لله

****

مکن کاری که بر پا سنگت آیو

جهان با این فراخی ، تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

تو را از نامه خواندن ننگت آیو

****

خوشا آنان که هر شامان ته وینند

سخن با ته کرند ، با ته نشینند

مو که پایم نبی ،کایم ته بینم

بشم آنان بوینم که ته وینند

****

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

که هرچه دیده بیند ،دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

****

بیا تا دست از این عالم بداریم

بیا تا پای دل از گل بر آریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکویی بکاریم

****

درخت غم بجانم کرده ریشه

به درگاه خدا نالم همیشه

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

اجل سنگست و آدم مثل شیشه

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

ملک الشعرای بهار

 

 

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل لاله و شمشاد کنید
هر که دارد زشما مرع اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
سخنی گفته و غمگین دل فرهاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداد داد کنید

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد


عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد
خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار

نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری که دلم نشکفد از خنده یار



چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
چه کند با دل افسرده من لاله به باغ ؟

من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک ؟
وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟


عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
می برد مژده آزادی زندانی را ،

زودتر کاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه کند این شب ظلمانی را .


پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید
شمع جانم همه شب سوخته بر بالینش


روح آزرده من می رمد از بوی بهار
بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردینش


عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
کاروانی همه افسون ، همه نیرنگ و فریب !


سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد ، هرچه کشیدم همه از دست حبیب


دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !

آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق
به هم آمیزد دو تبسم : دو نگاه


فریدون مشیری

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را

وحشی بافقی


خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را

میرزاده عشقی

شاید یکی از بزرگترین موفقیت های شاعران مشروطه این بود که آنان موفق می شدند که شعرشان را تا حد تبدیل شدن به ضرب المثل پیش ببرند. در این میان میرزاده عشقی جوان، که سری پرشور و زبانی گرم و طناز داشت، شاعری منحصر بفرد است.

وی مانند بسیاری از پیشروان مشروطه از همان سالهای جوانی به فعالیت ادبی و فرهنگی پرداخت. در سن هفده سالگی روزنامه ? نامه عشقی? را دائر کرد. سپس همراه گروهی از مدان سیاسی به استانبول مهاجرت و نخستین آثار شاعرانه اش از جمله ? اپرای رستاخیز شهریاران ایران? و ? نوروزی نامه? را در استانبول سرود. اشعاری مانند ?خرتوخر? و ? بشنو و باورمکن? از حد شعر عبور کرد و به ضرب المثل تبدیل شد.

خرتوخر

این چه بساطی است، چه گشته مگر؟
مملکت از چیست؟ شده محتضر!

موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گل مانده در

به به از این مملکت خرتوخر

بشنو و باور مکن

جان پسر، گوش به هر خر مکن
بشنو و باور مکن

تجربه را باز مکرر مکن
بشنو و باور مکن

مملکت ما شده امن و امان
از همدان تا طبس و سیستان
مشهد و تبریز و ری و اصفهان
ششتر و کرمانشه و مازندران
امن بود، شکوه دگر، سرمکن
بشنو و باور مکن