دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

بهجت آباد خاطره سی(شهریار)

اولدوز سایاراق گوزله میشم هرگئجه یاری

گج گلمه ده دیر یار ٬ یئنه اولموش گئجه ٬ یاری

گوزلر آسیلی ٬یوخ نه قارالتی ٬ نه ده بیرسس

باتمیش قولاغیم ٬ گورنه دوشور مکده دی داری

بیر قوش " آییغام ! " سویلیه رک ٬ گاهدان اییلده ر

گاهدان اونودا یئل دئیه لای -لای هوش آپاری

یاتمیش هامی ٬ بیر آللاه اویاقدیر ٬ داها بیرمن

مندن آشاغی کیمسه یوخ ٬ اوندان دا یوخاری

قورخوم بودی یار گلمه یه ٬ بیردن یاریلا صبح

باغریم یاریلار ٬ صبحوم آچیلما ٬ سنی تاری!

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل ! نه هجرانت

استاد شهریار

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل ! نه هجرانت

که جانم در جوانـــی سوخت ، ای جـــانم بقــربانت

چقدر آخــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خــــار دامن گیــر کن ، دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست ، عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم ، نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت ؟

چه شب هایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیــــدی که مهتاب رُخت بینــــم در ایــــــوانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما

چقدر آخـــر تحمل ، بلکه یادت رفته پیمــــانت

به گردنبند ، لعلی داشتی چون چشم من خونین

نباشد خــــون مظلومــــان که می گیـــرد گریبــــانت

زهی عشق ، زهی عشق که ما راست خدایا

حضرت مولانا

زهی عشق ، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم ، چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
فرو ریخت ، فرو بیخت شهنشاه سواران
زهی گرد ، زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم ، فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ، ندانیم چه غوغاست خدایا
نه دامی است نه رنجیر ، همه بسته چراییم؟
چه بند است ، چه زنجیر که بر پاست خدایا؟
زهی عشق ، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم ، چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

استاد ابوالحسن صبا

یکی از هنرمندان بزرگ ایران که خدمت مهمی به عالم هنر کرده است، ابوالحسن صبا می باشد که از خانواده ای هنرمند بود و پدر و پدربزرگ و جدش نیز از هنرمندان زمان بودند و شاگردان زیادی در کشور ما تربیت کرده اند.


ابوالحسن صبا فرزند دکتر ابوالقاسم کمال السلطنه فرزند جعفرخان حکیم باشی معروف به صدرالحکماء و از نواده های فتحعلی خان صبا ملک الشعرای دربار قاجار بوده است. ابوالحسن صبا در سال 1281 خورشیدی در خانواده ای تولد یافت که اهل هنر و ادبیات و طبابت بودند. به علت تسلط پدر صبا به ادبیات فارسی و عربی به او لقب کمال السلطنه را دادند. مادر صبا نقل کرده است که ابوالحسن از بچگی لب ایوان می نشست و چند تار به انگشت خود می بست و با دهان صدای سازهای مختلف را در می آورد. کمال السلطنه پسر دیگری داشت به نام عبدالحسین و سه دختر داشت که همه هنرمند و دلبسته به موسیقی بودند. با این که برادرش عضو وزارت خارجه بود و صاحب مقاماتی شد ولی به کار هنری ادامه میداد.



دکتر گلشن ابراهیمی می نویسد: ابوالحسن صبا تحصیلات مقدماتی را در مدرسه علمیه و سپس در کالج آمریکایی به پایان رسانید و به زبان و ادبیات فارسی و انگلیسی آشنایی یافت.


ابوالحسن صبا در سال 1308 به مدیریت مدرسه صنایع ظریفه رشت منصوب شد و شاگردان زیادی تربیت کرد. با تمام علاقه ای که به مردم گیلان داشت به علت آب و هوای گیلان که برایش مساعد نبود به تهران آمد و خانه موروثی خود را در کوچه ظهیر الاسلام برای تدریس موسیقی در نظر گرفت که بعداً به (موزه صبا) تبدیل شد.


ابوالحسن صبا قبل از فوتش در مصاحبه ای گفت، تا کنون سه هزار تن را تعلیم داده است. از بدشانسی موسیقیدانان ایران و دوستداران هنر، ابوالحسن صبا خیلی زود از جهان رفت و در تاریخ 29 آذر سال 1336 چراغ عمرش خاموش شد و دوستان و علاقمندان بیشمار خود را دچار حرمان ابدی نمود.


ابوالحسن صبا درباره فراگرفتن موسیقی چنین می گوید:


پدرم علاقه مفرطی به موسیقی داشت، یعنی خودش هم آشنا به ساز ایرانی بود و از کودکی یعنی از شش سالگی مرا نزد اساتید وقت راهنمایی کرده بود. قبل از این که شروع به مشق ویلن بکنم با سازهای ایرانی از قبیل سه تار، تار، سنتور و ضرب آشنا شدم، حتی قدری هم کمانچه زدم. بعداً اطلاعات خودم را به ویولون منتقل کردم و تقریباً یک مکتب خصوصی برای ویولن ایجاد شد و کتابهایی در این خصوص نوشته و انتشار دادم.


صبا از کودکی در نواختن انواع سازهای اصیل ایرانی مهارت داشت، اما شگفتی هنر او را باید از زمان تأسیس مدرسه عالی موسیقی دانست که در سال 1302 به همت استاد علینقی وزیری و با یاری سردار سپه در تهران آغاز به کار کرد. تأسیس این مدرسه میدانی برای عرضه مهارت و نبوغ او بود.


وقتی ابوالحسن صبا درگذشت، شهریار شاعر مشهور درباره او چنین سرود:


ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی؟ چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی؟


تو که آتشکده عـشـق و مـحـبـت بـــودی چه بـلا رفت که خاکسـتـر خاموش شدی؟


به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را که خـو از رقت آن بـیخود و بـیـهوش شدی؟


تو بصد نغمه، زبان بودی و دلها هم گوش چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی؟


خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من نه گمان دار که رفـتـی و فـرامـوش شـدی؟


تـا ابـد خـاطـر ما خونی و رنگین از تست تو هم آمـیـخـتـه بـا خـون سـیاوش شـدی؟

صادق هدایت

 

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.

ادامه مطلب ...