دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دلشدگان

دلبر برفت و دل شدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

استاد پرویز یاحقی

تولد:۱۳۱۴

درگذشت:۱۳۸۶

وی به نواختن سه تار نیز آشنایی کامل داشت ولی ساز تخصصی او ویولن بود که هرگاه شروع به نواختن می کرد و صدای ساز خود را به گوش دلباختگان هنر می رساند ، دل از هر عارف و صاحب دلی می ربود. وی ، هنوز طفلی خردسال بود که همراه دایی هنرمند خود ، زنده یاد حسین یاحقی پا به رادیو گذاشت و به عنوان نوازنده خردسال ، در برنامه های رادیو شرکت کرد . پرویز یاحقی همکاری خود را ، تا سن هجده سالگی با رادیو ادامه داد ، تا اینکه بنا به دعوت شادروان داوود پیرنیا برای برنامه گلها دعوت گردید و او آهنگی بنام : امید دل من کجایی را برای این برنامه ساخت که با صدای زنده یاد غلامحسین بنان پخش گردید که نوازندگان ارکستر این آهنگ عبارت بودند از : ابوالحسن صبا ، حسین یاحقی ، مرتضی محجوبی ، علی تجویدی ، حبیب اله بدیعی ، محمد میر نقیبی ، نصراله زرین پنجه ، حسینعلی وزیری تبار ، حسین تهرانی و پرویز یاحقی که این عزیزان هر کدام خورشیدی تابان بودند که هیچ گاه آوازه هنر غروب را شاهد نخواهد بود . استاد پرویز یا حقی یکی از بهترین سلیست های برنامه گلها بود و آثار به جای مانده این هنرمند والا برای هر صاحب دلی الهام برانگیز است . پرویز یاحقی یکی از هنرمندان چیره دست و بداهه نواز موسیقی ایرانی است . ویولن در دست وی مثل سکانی است که در دستان ناخدای کشتی ای قرار گرفته و همانطور که ناخدا ، کشتی را در اقیانوس متلاطم به ساحل نجات رهبری می نماید ، وی نیز هنگام نواختن دستگاهی یا گوشه ای مقامات موسیقی ایران به خوبی و شایستگی تمام آن قسمت موسیقی را بدون هیچ لغزش و انحرافی به پایان برد که در این کهکشان های آسمان هنر موسیقی ایران از استثنائات روزگار بوده و از ویژگیهای این هنرمند بی نظیر بود.

فرهاد مهراد(معروف به فرهاد بلک کتس)

 

فرهاد ۲۹دی۱۳۲۲ درتهران متولد شد. پدرش رضا مهراد، کاردار ایران در کشورهای عربی بود. فرهاد تا ۸ سالگی که به همراه خانواده به تهران بازگشت در عراق زندگی می‌کرد.برادر بزرگ فرهاد ویولون می‌نواخت. یکی از دوستان برادرش متوجه علاقهٔ فرهاد به موسیقی می‌شود و از خانواده فرهاد می‌خواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادرش یک ویولن سل برای او تهیه می‌کنند و تمرینات فرهاد آغاز می‌شود. ولی عمر تمرینات ویولن‌سل از ۳ جلسه فراتر نرفت و دست روزگار ساز او را شکست.

 

ادامه مطلب ...

میر عماد

استاد معروف میر عماد الحسنی از سادات گرام حسنی تبریزی میباشد پدر و اجدادش در دستگاه پادشاهان صفویه به شغل کتابداری مشغول و مخصوصاً میر حسن‌‌علی جد او از منشیان مشهور و ملقب به«حسنی» بوده است . میر بمناسبت دوستی با عمادالملک یکی از بزرگان درگاه پادشاه وقت به عماد ملقب گردیده است. در اوایل میر عماد در قزوین مسقط الرأس خود بکسب فضائل بخصوص آموختن خط نستعلیق و خوشنویسی پرداختو بعد نزد عیسی رنگ نگار که بحسن خط معروف بوده تعلیم و تمرین خط مشغول شد و سپس پیش مالک و دیلمی بتکمیل آن همت گمارد بطوریکه از استاد خود جلوتر افتاد در این دوره

ادامه مطلب ...

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

چنین که برده شراب لبت ز دست مرا

مگر به دامن محشر برند مست مرا

چگونه از سرکویت توان کشیدن پای

که کرده هر سر موی تو پای بست مرا

کبود شد فلک از رشک سربلندی من

که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا

بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم

 به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن

از آن دو لعل می‌آلود می‌پرست مرا

کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی

که هست مستی این باده از الست مرا

نشسته خیل غمش در دل شکسته‌ی من

درست شد همه کاری از این شکست مرا

خوشم به سینه‌ی مجروح خویشتن یا رب

جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا

پرستش صنمی می‌کنم فروغی سان

که عشقش از پی این کار کرده هست مرا

فروغی بسطامی

چو بی گه آمدی باری درآ مردانه ای ساقی

چو بی گه آمدی باری درآ مردانه ای ساقی                             

 بپیما پنج پیمانه به یک پیمانه ای ساقی

ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن                                     

 پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانه ای ساقی

اگر من بشکنم جامی و یا مجلس بشورانم                                

 مگیر از من منم بی دل تویی فرزانه ای ساقی

چو باشد شیشه روحانی ببین باده چه سان باشد                       

 بگویم از کی می ترسم تویی در خانه ای ساقی

در آب و گل بنه پایی که جان آب است و تن چون گل                     

 جدا کن آب را از گل چو کاه از دانه ای ساقی

ز آب و گل بود این جا عمارت های کاشانه                                   

 خلل از آب و گل باشد در این کاشانه ای ساقی

زهی شمشیر پرگوهر که نامش باده و ساغر                             

 تویی حیدر ببر زوتر سر بیگانه ای ساقی

یکی سر نیست عاشق را که ببریدی و آسودی                          

 ببر هر دم سر این شمع فراشانه ای ساقی

نمی تانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن                             

از آن جام سخن بخش لطیف افسانه ای ساقی

سقاهم ربهم گاهی کند دیوانه را عاقل                                      

گهی باشد که عاقل را کند دیوانه ای ساقی